ما وصله ناجور زمانیم
تیری رها گشته از این بند کمانیم
بر درگه ابلیس سرو سجده بدادیم
مهمان شده آن گندم و دل سفره نهادیم
بر دفتر تاریخ تعفن زده این ننگ
بر شیشه دل لرزه فتاد از نفس سنگ
ایمان و ارادت شده آماج خیانت
اندیشه ودل تار شد از دوده شهوت
بر سفره حق اجر نمکدان شکستیم
درگاه لب از واقعه راز نبستیم